بررسی امکان و ضرورت تغییر در ساختار اجتماعی ایران-۱

در ابتدا مایلم اندکی راجع به موضوع بحث و عنوان مطلب توضیح دهم تا برای مخاطب روشن گردد که مراد از طرح عنوان بالا چیست. در ادامه سعی خواهد شد تا با استفاده از عقل جمعی به جوابی برای این سوال برسیم.

آنچه از دغدغه های جامعه ایرانی (اعم از توده ی مردم و روشنفکران) بر ما پیداست آنست که همگی از شرایط فعلی – بخوانید عقب ماندگی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی- در رنجیم. بر همگان پیداست که جامعه ایرانی قرنهاست که از قافله توسعه و پیشرفت جا مانده است. این امری ست که اگر نتوان گفت همه ولی می توان ادعا کرد که اکثر قریب به اتفاق "ما"؛ ایرانیان به آن معترفیم. آنچه درین میان متفاوت است روشهای برخورد با این "واقعیت" است. واقعیتی که با نگاه خوشبینانه  عقب افتادگی نام میگیرد و در نگاه دیگر می تواند پس رفت نیز نامیده شود.

در مواجهه با این واقعیت، رفتارهای گوناگونی از سوی افراد جامعه – عناصر تشکیل دهنده ی جامعه – به چشم می آید. یک راه آنست که در عین علم داشتن به آن، راه بی تفاوتی پیش گیریم و تلاشی برای تغییر نداشته باشیم و صرفا به انتقاد(!) –بخوانید غر و لند کردن- بپردازیم؛ روشی که پیروان آن هم در میان توده ی مردم و هم در میان نخبگان و روشنفکران بسیارند. می توان برای تسکین درد این واقعیت به مواد مخدر تاریخی پناه ببریم؛ به "تمدن دوهزار و پانصد ساله" و "تاریخ هفت هزار ساله" مان ببالیم، به "عظمت ایران باستان" مفتخر باشیم و به "غلبه ی سپاه ایران بر روم" دل خوش کنیم. از "اولین منشور حقوق بشر" که توسط "داریوش بزرگ" نگاشته شده است دم بزنیم. یا ادعا کنیم که همه ی پیشرفتهای علمی و سیاسی و هنری جهان سرمنشایی ایرانی دارد که "هنر نزد ایرانیانست و بس". یا اگر بخواهیم از مسکنهای اسلامی نیز استفاده کنیم می توانیم به "بسط و گسترش و بالندگی فرهنگ اسلامی" توسط متفکرین پارسی استناد کنیم. و تمام دل مشغولیمان این باشد که به جهان ثابت کنیم که ابو علی سینا، عمر خیام، محمد رازی، مولوی و دیگران همگی "ایرانی" بوده اند. و باز هم برای توجیه وضع فعلی و "اتفاقات" تاریخی پیش آمده پس از "افتخارات" بالا هر آنچه از آفت و خرابی در روح فرهنگ و تاریخ و اجتماع فعلی و پیشین مان هست به گردن "شخص ثالثی" بیاندازیم. این شخص ثالث می تواند استبداد داخلی باشد (که نمونه هایش در تاریخ ما بسیار است.)، می تواند استبداد خارجی باشد (مثل حمله ی اسکندر، حمله ی اعراب، حمله ی مغول ها، حمله ی افاغنه و حتی حمله ی قوای متفقین به ایران!)، می تواند استعمار و استثمار باشد (که "کار؛ کار انگلیسی هاست")... همه ی اینها می توانند باشند اما "خودمان" نمی توانیم باشیم...

بعد با استفاده از همه ی واقعیت های بالا از واقعیتی که –دست کم- پنج قرن است که با آن دست به گریبانیم فرار کنیم. اما آنچه مسلم است اینکه هیچ مسکنی، درمان نمی کند.

پرسش اینجاست که درمان چیست؟ راه جبران عقب ماندگی پانصد ساله ایران و ایرانی کدام است؟ چه کنیم که به جای اعتبار گرفتن از تاریخ، خود، اعتبار تاریخ شویم؟